۱۳۸۷ اسفند ۱۴, چهارشنبه

جشن تکلیف

هوس افتادم این شعر را بنویسم :
جشنی فرارسیده ، جشن نماز و روزه
جشنی پر از فرشته ، جشنی پر از شکوفه
باید نماز بخوانیم مثل مامان و بابا
باید روز بگیریم مثل مامان و بابا
بعد از این جشن تکلیف ، ما شده‌ایم 10 ساله
ما دیگه بزرگ شدیم ، مثل مامان و خاله
پی‌نوشت : نخستین شعرم بود که چند سال پیش با خط بچه‌گانه و امضا لای یکی از کتاب‌های پدربزرگ زنده‌یادم ، یافیتمش . ( تقدیم به بابابزرگ عزیزم )
پی پی‌نوشت : حیف تاریخ دقیق نداشت ولی سال 73 سروده شده است .
پی پی پی‌نوشت : نمی‌دانم چرا این‌قدر خالی‌بند بوده‌ام ؟ مامان و بابای من که در آن زمان‌ها نماز نمی‌خواندند !!!
پی پی پی پی‌نوشت : روزی که این شعر سروده شد ، در خاطرم نقش بسته است . مادرم گفت : آفرین ! باید ادبیات بخوانی .(من نمی‌دانستم ادبیات چیست ولی بعد از آن هر وقت معلم‌بازی می‌کردیم ، من معلم ادبیات می‌شدم و در مورد شعر و سرود ودکلمه حرف می‌زدم ) پدرم هم ذوق کرد ( خوب یادم است که بعداز ظهری بودم و پدرم از اداره آمد تا مرا به مدرسه برساند و من در ماشین شعرم را برایش خواندم ) . معلمان گفت : باید یه دفتر بخری و شعرهاتو توش در آن بنویسی ( این صحنه جلوی چشمم است ؛ مقنعه‌ی معلمم سرمه‌ای بود. )
پی پی پی پی پی‌نوشت : بعد از آن هر وقت شعر می‌گفتم ( برای انقلاب و امام خمینی و معلم و ...این چیزها ) دور اتاق پذیرایی می‌دویدم و شعرم را با صدای بلند می‌خواندم .
چقدر غمگینم .