آوردهاند كه شيخ اجل ، با قافلهاي در بيابان خفته و خواب بتان میدیده است . ناگهاني دوست مخلصي فريادزنان راه بيابان گرفته و همگان را از خواب ناز صبحدم بيدار نموده كه همگي در دل فحشي نثارش كردند و برايش خواهر و مادر نگذاردند . اما چون صبح بازگشت ، شيخ وي را پرسید: اين چه حالت بود ؟ وي در شيخ نگاهي افكند و فرمود : دي كه بدين بيابان هميآمديم در راه بهايم ديدم كه در كار يكديگرند، و مرغان بر درخت ، و غوكان لب چشمه و حتي سوسكان در خاك ! من نيز معشوقه را از ميان كاروان صداي كردم و پنهاني به پشت درختان بردم و در كار او شدم . صبحدم ، صوت همان بهايم و مرغان و غوكان و سوسكان را شنيدم كه تسبيح ميگفتند و من دانستم ، شكر ديروز به جاي آورند و دعاي دركار شدني براي امروز. پس ديدم رسم آدميت نيست كه مرغ تسبيحگوي و ما خاموش . پس شيخ فکرت نمود و وی را اندوه بسیار آمد . چرا که تاکنون شکر حق به جای نیاورده و در خواب غفلت به سر میبرده است . در گوشهای عزلت نمود و اندیشهی بسیار کرد ، آنگه دانست برای در کار شدن ، نفسی لازم است بس قوی .نفس چون بر دو صورت است بر هر یک از آن شکری واجب . باری از سویی برای در کار بتان شدن شکری است و برای بیشتر شدن تعداد بتان نیز شکری دیگر لازم ، چرا که حق تعالی فرموده : شکر نعمتت افزون کند . پس این دو داستان در گلستان کرد تا پندی شود برای ناشکران که بدانند تا دافان خویش را از کف ندادهاند .
۱۳۸۸ اردیبهشت ۸, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
دلم خواست در مورد پست قبلی نظر بدم...
پاسخحذف.
.
.
خوش به حالش!!!
اوا!!! چرا همچین شد.. اون قبلیه من بودم ها!!!!
پاسخحذفنظرم برگشت. بهتره اینا فاش بشه که همه جهانیان بدونن. اصلا پیشنهاد یه دسته به نام اسرار ازل رو دارم. احتمالا هر کدوم از همین اشخاص کلی راز داشته باشن که ملت باید بدونن. این آگاه سازی توده های عمومی وظیفه توعه!
پاسخحذفيعني من رسما و اسما و شخصا خراب اين اسرار ازلاتم!
پاسخحذف