روزگار بدی است ؛
همیشه آن است که نباید باشد
پنجره ، پشت صدا لرزان است
و تمام دل من
خوابآلود و غریب
غرق خون سیه افسوس است
خنجر نامردی
انعکاس صدای وهمآلود
ترس پاییزی شدن خاطرهها
دل من را ز هراس
میکشاند به بیابان تاریک جنون.
روزگار بدی است؛
دل من تنها ، است
و خالی از همه احساس بشری
به جز از وهم و خیال
به جز از بیم و هراس
به جز از تکرار ضربات کاری جنون.
دل من غرق به خون
زیر لب تکرار میکند ورد خرافی زندگی را .
دل من بیخویشتن است .
روزگار بدی است .
...یه نقطهای ...