۱۳۸۸ خرداد ۶, چهارشنبه

زندگی سگی

- ببینم ! تو خسته نشدی یه عمره این زندگی بدبخت رو مثل سگ می‌کنی ؟

۱۳ نظر:

  1. مولانا:‌جالب بود.

    پاسخحذف
  2. والا در حال حاضر که اون داره ما رو ..

    پاسخحذف
  3. یا مثلا اینکه چرا از خودش نمی پرسی ؟ مگه مشگلی داری باهاش

    پاسخحذف
  4. زندگی که تا حلق ما رو کرده. چرا به اون چیزی نمیگی؟ ما که کاریش نداریم.
    ---
    :) هورا ... با موزیلا اومدم درست شد. دفه ی پیش هم خودم با فیلتر شکن اومدم :) مشکلم اینه که با موزیلا راحت نیستم. پیر شدم دیگه مادر.
    سهیل چقدر بدجنسه، به من یه چیزی میگه به تو یه چیز دیگه!

    پاسخحذف
  5. عزیزم زندگیه که همش داگی رو ماست...

    پاسخحذف
  6. من که از بس سگ تو این زندگی فرو کردم خسته شدم

    پاسخحذف
  7. من حاظرم بدم کسی دیگه زندگیم رو بکنه .

    پاسخحذف
  8. نقطه ای جونم مامان این گربه ها خیلی عصبانیانی بود و همش که ما از پشت پنجره هم نگاه میکردیم هی موهاشو سیخ میکرد و دندون نشون میداد وگرنه اگه از این اسکلا بود من خودم برشون میداشتم واسه خودم! اصلا هم از ترسش نرفتیم تو که از نزدیک ببینیمشون. و نشد که نازشون کنیم :( اونی که چسبیده به پنجره شنگول بود که خیلی هم کنجکاو بود میومد پشت پنجره هی پنجول میکشید و ما رو میدید. اون سیاهتره هم حبه بود و من بیشتر دوسش داشتم چون از همه ضعیفتر و گناهی تر بود.
    حالا اگه سال دیگه هم زاییدن و من همینجا کلاس میرفتم یکی برا خودم و یکی برای تو بلند میکنم ! :))

    پاسخحذف
  9. اِمــــــــــــم نه!!!
    D: ;)

    پاسخحذف
  10. زندگی خیلی هم خوشبخته چون اگه من نکنمش ، سگ هم نمی کندش !

    پاسخحذف
  11. از ترس این که اون منو بکنه میترسم ولش کنم

    پاسخحذف
  12. اگه راستی راستی 645 سالته میخوای با آنی دالتون صحبت کنم وبلاگ یادداشتهای یک دختر ترشیده رو بده به تو؟

    پاسخحذف
  13. منظورم از اون زندگی بود
    اگه برداشت بدی کردین بازم معذرت میخوام

    پاسخحذف

بوگو، خجالت نکش ...