۱۳۸۸ مهر ۲۶, یکشنبه

خوبی‌های کوچک

برگه‌ی آزمایش را جلویش پرتاب کردم و داد کشیدم : بیا ! این جوابیه که این‌همه سال قایمش کرده بودم . ببین ! خوب نگاه کن پست‌فطرت ! با دستان لرزان برگه را برداشت و جلوی چشمان اشک‌آلودش گرفت . به پایم افتاد . عذرخواهی می‌کرد و اشک‌هایش وحشیانه پایین می‌ریخت . گفتم : ببخشمت ؟ می‌خواستی سرم هوو بیاری ! ببخشمت ؟ او می‌گریست و من فریاد می‌زدم .بالاخره نرم شدم و بخشیدم . روز بعد وقتی به اداره رفت ؛ به دکتر زنگ زدم و گفتم : نقشمون گرفت ! دستت درد نکنه دکی جوووون !‌ فکر کرد مشکل از خودش بوده . حالا پاشو بیا اینجا تا خجالتت دربیام . قهقه‌ی وسوسه‌انگیزی زد و گفت : خوبه ! نیازی نیست کـــ‌انـ‌دوم بخرم ! چقدر خوبه که طرفت نازا باشه ...

۱۶ نظر:

  1. اتفاقا خودم هم به همین موضوع فکر کردم کهاگه آدم نازا باشه خیلی بهتره!!

    پاسخ دادنحذف
  2. tazegiha ham bad jens shodi ham toolani
    shayad vase hamine ke khoondani hasty

    پاسخ دادنحذف
  3. وآن هنگام که دیگر بودن آن مرد هیچ است...

    پاسخ دادنحذف
  4. چقدر تلخ و صریح . از اینکه نوشتیش خوشم اومد!

    پاسخ دادنحذف
  5. مسیح بر کوه زیتون۲۶ مهر ۱۳۸۸ ساعت ۲۰:۳۹

    منم بهش فکر کردم.

    پاسخ دادنحذف
  6. چقدر کثیف، چقدر پست!
    یه جوری شدم ...

    پاسخ دادنحذف
  7. فوق العاده بود.مرسي.

    پاسخ دادنحذف
  8. وجدانی حساب کنی کار هر دوشون چی؟ (رای ما ممتنع)
    ولی زنِ خیلی به اصطلاح خودخواه بود

    پاسخ دادنحذف
  9. هر چی تو فکر بیاد یا اتفاق افتده یا می افتد زیبا بود و قابل تامل

    پاسخ دادنحذف

بوگو، خجالت نکش ...