۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

انتظار 1

توی کافی شاپ روبروی هم ، نشسته بودیم . دستم رو گرفته بود تو دستش . سرم پایین بود و با اون یکی دستم با قاشق بستنی بازی می‌کردم . می‌گفت : غصه نخور ! همه‌اش چهار ساله ، فقط منتظرم بمون ! می‌گفت و بغضش رو فرو می‌داد .
سرمو بلند کردم و بهش نگاه کردم . همینطور که بهش خیره بودم فکر کردم ...بعد در حالی که اشک تو چشمام جمع شده بود سعی کردم لبخند بزنم و گفتم : منتظرت می‌مونم ...
الان شش سال گذشته . من دو تا بچه دارم . آدم که نقد رو ول نمی کنه ، نسیه رو بچسبه !!!

۲۴ نظر:

  1. سلام
    عالی بود
    چرا چند وقته به این سبک داستانی که آخرش غافلگیری باشه رو آوردی ؟؟!!
    مینیمال هات که خوب بود

    پاسخحذف
  2. اینم که از آرشیو وبلاگ قبلی بود، مثل اینکه هوس کردی آیتمهای گذشته رو اینجا دوباره بذاری

    پاسخحذف
  3. خوب شد منتظرم نموندی! بچه! اونم دوتا!!!

    پاسخحذف
  4. مرد می خواد انتظار کشیدن.

    پاسخحذف
  5. کارت درست بود
    احتمالآ
    اونم الان بچه ء سومش رو گرفته بغلش و داره اینا رو میخونه
    :)

    پاسخحذف
  6. راستی این مادرم سیگار میکشید رو از کجا شیرد کردی؟

    پاسخحذف
  7. طی یک دسته گل قشنگ وبلاگم حذف شد !!!
    رفتم ورد پرس !!
    ممنون اگه منو با آدرس جدید لینک کنی !!

    پاسخحذف
  8. همینو بگو!
    اشتباه از خودش بود!

    پاسخحذف
  9. wow
    وبلاگت خیلی اسم باحالی داره

    پاسخحذف
  10. این حقیقت نداره... نه... کمک...

    پاسخحذف
  11. لعنتی! حتی بهم نگفت منتظرم باش...

    پاسخحذف
  12. اگر نقد را نچسبی، نقد به تو می‌چسباند!

    پاسخحذف
  13. چرا این قدر پرسرعت عمل کردی در امر بچه دار شدن؟! جنس نقدی هم حد و اندازه ای داره!!!

    پاسخحذف
  14. خييييييلي با حال بود...كلي كيف كردم...اينو بهش ميگن عشق قرن 21!!!

    پاسخحذف
  15. help me with jhelofen
    http://jhelofen.blogspot.com/

    پاسخحذف
  16. این واقعی بود ... ؟؟ ... یعنی حال و روز خودت بود ؟؟؟

    پاسخحذف
  17. خیلی باحالی
    یه سری هم به ما بزن
    http://pesarhaji.wordpress.com

    پاسخحذف
  18. دقیقا چی رو فک کردی یه لحظه ؟

    دووم نگاه اشک خورده ی اونو داری ؟؟

    پاسخحذف
  19. البته این و وقتی میگی که زندگین رو روال باشه. اگه نباشه هزار بار خودت رو لعنت می کنی.

    راستی مرسی از اینکه لینک کردی :)

    پاسخحذف
  20. واللاآ ... خرم مگه

    ( اینم میشد آخرش بیاد )

    پاسخحذف
  21. با حذفِ بارِ آبکیِ متن، می‌شه ازش یه‌پاراگرافِ خوب واسه شروعِ داستان ساخت؛ موافقی؟

    پاسخحذف

بوگو، خجالت نکش ...